تحلیلی بر کتاب «مانیفست ضدسرمایهداری»/ آلکس کالینیکوس/ انتشارات آگاه
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مجمع ناشران انقلاب اسلامی، مجله گاه نقد در پنجمین شماره خود به تحلیل کتاب «مانیفست ضدسرمایهداری»، اثر آلکس کالینیکوس از انتشارات آگاه پرداخته است که در ادامه آن را میخوانید.
نگاهی اجمالی
انتشارات آزادمهر چهارده سال پیش این کتاب را چاپ کرده بود؛ اما این بار با ترجمهای جدید و استقبالی دیگر، در یک سال به چاپ چندم رسیده است.
مانیفست ضدسرمایهداری کالینیکوس در فضای پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی نوشته شده است. در آن زمان، اندیشمندان غربی پیروزی نهایی لیبرالیسم و سرمایهداری را جشن گرفته بودند و بلوک سرمایهداری قدرتمندانهتر از قبل، سیاستهای خود را پیش میبرد. در همین هنگام، جنبشی اجتماعی و فراگیر در سرتاسر دنیا بهگونهای دیگر میاندیشید. در حاشیۀ گردهماییهای نهادهای بینالمللی، همواره افرادی با قصد اعتراض به پیامدهای تلخ سیاستهای نئولیبرالی و رنجکشیدن طبقات پایین تظاهرات کردهاند. این افراد معتقدند سیاستهای دنبالشده از سوی نظام سرمایهداری به سود عدۀ قلیلی از جمعیت جهان و زیان بیشمار افراد دیگر عمل کرده است.
کالینیکوس در ادامه به بررسی عمیقتر مشکلاتی میپردازد که نظام سرمایهداری آنان را به وجود آورده است و همچنین آرای منتقدان این وضعیت و راهکارهای اصلاح آن را که از جنس اصلاحات محدود تا گذار به بدیلهایی کاملاً متفاوت است، بازخوانی میکند. مانیفست سرمایهداری راهکار اصلی را گذار به جهانی دیگر میداند که در آن بتوان از دموکراسی، عدالت، کارایی و محیطزیست در کنار یکدیگر سخن گفت. این کتاب در نهایت روایتی متناسب با جهان امروزی است از مسئلهای که لنین در آغاز قرن بیستم به آن پرداخت: «چه باید کرد؟» پرسشهایی از قبیل سرشت و ماهیت نظام سرمایهداری، استراتژیهای ضروری برای غلبه بر آن و ماهیت جامعۀ جایگزین پس از آن مطرح است که جنبش ضدسرمایهداری بهباور نویسنده تا هنگام نوشتن کتاب، پاسخ روشنی به آنها نداده است و او در پی دادن پاسخهایی هرچند اجمالی به آنهاست.
مروری تخصصی
کتاب با مدخلی تحت عنوان «یک رویداد خارج از برنامه» شروع میشود که نویسنده در آن سعی کرده نمایی کلی از وضع موجود، نیروهای دخیل در آن، سیاستهای اتخاذشده مانند تعدیل ساختاری، نتایج آن سیاستها، جنبشهای اجتماعی و مطالبات آن ارائه دهد. بهباور کالینیکوس، اکنون شاهد جدال بزرگی میان سرمایهداری و جنبش ضدسرمایهداری هستیم که مانند رویدادهای پس از انقلاب کبیر فرانسه است. این جنبش نهفقط ازآنرو ضدسرمایهداری نامیده میشود که اکثر فعالان آن خواهان نظامی جایگزین هستند، بلکه مسئلۀ مهمتر، «نوعی تشخیص و آگاهی از ارتباط متقابل میان مجموعههای متنوع بسیار گستردهای از بیعدالتیها و خطرات گوناگون محرک آن است» (ص۲۷).
فصل یکم تحت عنوان «سرمایهداری در ضدیت با سیارۀ خاکی ما» نوعی مسئلهشناسی و توصیف وضع موجود است. در ابتدای فصل برای روشنترساختن نتایج سیاستهای تجویزی نئولیبرال، نویسنده به مقایسۀ نرخهای رشد اقتصادی کشورها میان دهههای ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰ و ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۰ میپردازد و اینطور نتیجه میگیرد که این سیاستها نهتنها نتوانسته میزان رشد دو دهۀ اول را حفظ کند، بلکه به سقوط آنها نیز انجامیده است. با این مقدمه، نویسنده به سراغ نقد سرمایهداری مالی مبتنی بر بازارهای حجیم مالی بینالمللی میرود و سفتهبازیها و سوداگریهای بیحدومرز تشویقشده توسط نهادهای بینالمللی مانند صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی را از عوامل بحران معرفی میکند. برای فهم دقیقتر موضوع، آرای مارکس در اینجا بازخوانی میشود که به دو مشخصۀ بنیادی و ذاتی نظام سرمایهداری اشاره میکند: استثمار کارمزدوری و انباشت رقابتی سرمایه. این دو در نهایت به گرایش نزولی نرخ سود میانجامد که نقطۀ آغاز بحرانهای پیدرپی سرمایهداری است. این سرمایهداری مالی، محیطزیست را از تخریبهای خود بینصیب نمیگذارد.
در ادامه، روندهای گرمشدن زمین و نابودی اکوسیستمها بررسی میشود که از مخاطرات اصلی محیطزیستی دوران حاضر است. بحث دیگری که در این فصل مطرح میشود، ساختار نظام بینالملل است. این ساختار به مرحلۀ یکجانبهگرایی ایالات متحده رسیده و این کشور بر این اساس نوع جدیدی از امپریالیسم معمول در سرمایهداری را در خاورمیانه اجرا میکند. در نهایت، نویسنده منشأ همۀ مسائل عمدۀ بشر را یک چیز معرفی میکند: نظام سرمایهداری.
فصل دوم، «جریانهای گوناگون ضدسرمایهداری و استراتژیهای آنها»، بر پایۀ این عقیده نوشته شده که جنبش ضدسرمایهداری جنبشی همگون و یکدست نیست. اگرچه کالینیکوس این را ضعف نمیداند، شناخت رویکردهای اصلی این جنبش را لازم میداند و از شش جریان اصلی نام میبرد:
۱. جریان ارتجاعی ضدسرمایهداری: نقد سرمایهداری از موضع پیشامدرن و دنبالکردن سیاستهای راست افراطی؛
۲. جریان بورژوایی ضدسرمایهداری: معتقد به اینکه سرمایهداری بازار، راهحل مسائل بشری را ارائه میکند و لزوم پاسخگوتربودن در برابر جامعۀ مدنی؛
۳. جریان بومی و محلی ضدسرمایهداری: بهدنبال تجارت عادلانه و رشد و گسترش روابط خرد میان تولیدکنندگان و مصرفکنندگان بهنحوی که عدالت اجتماعی خودبسندگی اقتصادی را ارتقا بخشد؛
۴. جریان اصلاحطلب ضدسرمایهداری: بازگشت به سرمایهداری تنظیمشدهتر و تحتنظارت بیشتر دولت پس از جنگ جهانی دوم و طرفدار قدرت اقتصادی بیشتر برای دولتملتها از طریق ابزارهایی مانند مالیات؛
۵. جریان سوسیالیستی ضدسرمایهداری: تنها جانشین ممکن برای سرمایهداری که با مدرنیته سازگار باشد، اقتصادی است که بهشکل دموکراتیک برنامهریزی شده باشد (موضع کالینیکوس در این کتاب)؛
۶. جریان خودگردانیخواه ضدسرمایهداری: رد قدرت متمرکز و توجه به تمرکززدایی در مناسبات اقتصادی و سیاسی.
در فصل سوم تحت عنوان «تجسم دنیاهای دیگر»، نویسنده به ذکر ارزشهایی میپردازد که جنبش ضدسرمایهداری در پی تحقق آنهاست و بهصورت مشخص، از چهار ارزش بنیادین در تفکر خود سخن میگوید: عدالت، کارایی، دموکراسی و حفظ محیطزیست. بهباور او، هیچیک از استراتژیهای انسانیکردن بازار احتمال موفقیت ندارد و به برنامههای اصلاحاتی، صرفاً در چشماندازی کوتاهمدت و با مبارزات تودهای میتوان دست یافت.
درآمدی تحلیلی
همان طور که نویسنده در کتاب اشاره کرده است، در نقد نظام سرمایهداری، بهخصوص بعد از عیانشدن نتایج سیاستهای نئولیبرالی، جریانهای گوناگونی فعال شده و هرکدام با جهانبینی و رویکرد سیاسی و سطوح مختلفِ راهکارهای پیشنهادی به عرصۀ اندیشه وارد شدهاند. بهلحاظ انتقاداتی که نویسنده به این جریانها میکند و فهمی که از آنان به خواننده ارائه میکند، میتوان از نوعی نگاه جامع جریانشناسانه در این کتاب سراغ گرفت.
سطح کیفی کتاب در انتقادات آغازین مانند دیگر کتابهای جریان چپ است و نکتۀ خاصی در انتقادات به نظام سرمایهداری مشاهده نمیشود که این کتاب را از دیگر کتابها متمایز سازد. البته رجوع مستقیم به مارکس برای تبیین تحولات از نکات مثبت این بخش از کتاب است. با این حال بهجز قسمتی که مستقیماً به مارکس و سرمایه رجوع میشود، در دیگر بخشهای کتاب، عمدۀ انتقادات نویسنده مربوط است به دورۀ متأخر سرمایهداری، نئولیبرالیسم و شواهدی عینی و پیش از این دوره را نمیتوان در کتاب پیدا کرد. همچنین در بین گروههای منتقد در جریانشناسی ارائهشده توسط نویسنده، جای ایدئولوژیهای جانشینی مانند جریانات اسلامگرا خالی است.
میتوان اینگونه برداشت کرد که سطح انتقادات نویسنده، اگرچه بین رادیکالترین جریانات جنبش ضدسرمایهداری است، در همان هستیشناسی بنیادین غرب باقی میماند که خود نیز از این لحاظ متهم است. کالینیکوس در راهکارهای پیشنهادی خود، از ابزار اصلی مبارزات تودهای برای نیل به برنامههای فوری اصلاحاتی نام میبرد؛ در حالی که درکنکردنِ دقیقِ ساختارهای حکمرانی غربی به دورشدن این راهکارها از عرصۀ اقدام عملی و اتوپیاییخواندن آنها میانجامد. با وجود این، از لحاظ آیندهپژوهی، کتاب نمرۀ قبولی را میگیرد. این کتاب در سال ۲۰۰۳ نگاشته شده و بر پایۀ بحرانهای پیشین و روند ادواری آنها، بحران مالی در غرب و بهخصوص ایالات متحده را پیشبینی کرده است. جنبش جلیقهزردها و دیگر جنبشهای اعتراضی مردمی در کشورهای مختلف مهر تأییدی است بر اینکه نیروی اصلی بازیگر تحولات همان است که نویسنده از آن نام برده است: مبارزات تودهای.
برشی از کتاب
جنبش ضدسرمایهداری دربرگیرندۀ مجموعۀ متنوعی از چشماندازهای سیاسی گوناگون است و تعهد به وحدت در عین کثرت، یکی از اصول و مبانی متشکلکنندۀ این جنبش است که قویترین تأکیدها بر آن شده و بهطور گسترده مورد عمل قرار گرفته است.
دنیا هر روز دارد بهجای ترسناکتری تبدیل میشود و سرچشمۀ این تباهی هم مانند بقیۀ مسائل نظام سرمایهداری است. شاید از لحاظ ژئوپولیتیک در مدتی نسبتاً کوتاهتر و از لحاظ زیستمحیطی در مدتی درازتر، این نظام، کرۀ زمین را تهدید میکند. در این زمینه، ما چه میکنیم؟
معمولاً فکر میکنند برنامهریزی سوسیالیستی تفکری است که زمان آن سپری شده است. با این وصف، ما امروز بیش از هر زمان دیگر به آن نیاز داریم. بهعنوان یک رویکرد کلی و ابتدایی، منظور من از برنامهریزی سوسیالیستی، یک نظام اقتصادی است که در آن، تخصیص منابع و استفاده از آنها بهطور جمعی و بر اساس روشهای تصمیمگیری دموکراتیک تعیین شود که ویژگی کانونی آن، رعایت اصل اکثریت است.